تاریخ انتشار :
۱۴۰۰/۰۸/۱۶
حجتالاسلاموالمسلمین محمدتقی سبحانی، عضو پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی:
این وضعیتی که ما امروز در حوزه دانش داریم، همه ما را به یک الزام و التزام رسانده است که باید دانش و مجموعه نظام معرفتی را بازبینی کنیم تا ساختار و سازمانی برای دانش پدید بیاید.
حجتالاسلاموالمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی همچون
حضرات آیات جواد تبریزی، وحید خراسانی، جوادی آملی و مصباح یزدی پیگیری کرد. مدیر عامل بنیاد فرهنگی امامت و رییس پژوهشکده
کلام اهل بیت(ع) دار الحدیث قم از جمله مسئولیتهای وی است. او علاوه بر تدریس دروس
حوزوی و دانشگاهی تاکنون چندین جلد کتاب و مقاله به رشته تحریر درآورده است. آنچه
در ادامه میخوانید سخنرانی ایشان در نشست تخصصی «تخصصگرایی در حوزه علمیه» است
که بهمنماه 1398 به همت دبیرخانه شورای عالی حوزه علمیه خراسان، در مشهد برگزار
شد:
بحث در باب آسیب شناسی وضعیت علوم حوزههای علمیه با نگاه تخصصگرایی است. به
صورت مقدماتی به سه آسیب کلی در حوزه تخصصیگرایی علوم اشاره میکنم و بعد وارد
آفت طبقهبندی دانش یا آشفتگی نظام دانش میشوم.
دوگانه آیندهگرایی و گذشتهزدگی
آسیب کلی این است که ما در یک دو گانه
آیندهگرایی و گذشتهزدگی گرفتار هستیم، که این تبدیل به یک قطب یا دو رویکرد
متفاوت در حوزههای علمیه شده است؛ از یک سو پاسداران علمی سنتی حوزههای علمیه به
سختی معتقدند، باید گذشته حوزههای علمیه و دانشها را حفظ کرد و آنها را همچنان
احیا و پایدار داشت و از سوی دیگر نسل جدید
در رویکرد تازهای معتقدند که باید به سرعت از گذشته حوزه فاصله گرفت و به افق
آینده نزدیک شد.
این دو رویکرد که به دو قطب در حوزههای علمیه ایجاد شده است، به گمانم، تا مقداری
که بنده درگیر فضای مدیریت تحول در حوزههای
علمیه هستم، ما هنوز نتوانستیم یک نقطه همجوش بین این دو دیدگاه پیدا کنیم تا
حدودی همراهی ایجاد کنیم، که یکی از آفتهای
حوزههای علمیه است.
در دهه 90 در دنیای غرب و
همین طور در کشور ما درباره راهبردسازها و استراتژیستهای دنیا که آیا باید جهانی
اندشید یا منطقهای، اختلاف بود. آیا باید جهانی شدن را پذیرفت یا دهکده جهانی؟ در
اینباره زیاد بحث شد، بالاخره عدهای آمدند به عنوان یک طرح گفتند نه جهانی نگری
به معنای مطلقش درست است، نه منطقهگرایی در دنیای امروز مدرن امکان پذیر است.
پس باید جهان منطقهای فکر
کرد، به جهان نگریست و در منطقه زیست و جمع میان این نگاه آیندهنگر و زیست در
منطقه و موقعیت راهکار ما است. ما باید بتوانیم بین نگاه به آینده و وضعیت موجود
جمع کنیم، اگر نتوانیم این پیوند را ایجاد کنیم هم دستاوردهای گذشته حوزه علمیه را
از ما میگیرد و هم یک آینده نامعلوم مانند یک آرزو برای ما میگذارد و در نهایت به
هیچ نتیجه جدی هم نمیرسیم.
نگاه مکانیکی به تحول دانش
نکته دوم اینکه آسیب جدی که در حوزههای علمیه وجود دارد، نگاه مکانیکی به
تحول دانش است. تصور ما این است که دانش همچون یک ماشین امکان نوسازی و بازسازی
دارد و حتی میتوان نشست و از نقطه صفر یک ماشینی را طراحی کرد و قطعات سفارش داد و
بعد دانشی مانند اقتصاد اسلامی و جامعه شناسی اسلامی تولید کرد. این تلقی هم
نادرست است.
دو نگاره در ایران وجود دارد که باز این دوگانگی بیشتر در بین حوزویان و
دانشگاهیان ما را دچار یک تشتت کرده است؛ از یک طرف کسانی معتقدند اساساً در حوزه
دانش نمیتوان مهندسی کرد، امکان مدیریت دانش وجود ندارد، علم آنچنان سرکش و بیمهار است که به ما اجازه نمیدهد فرآیندهای آینده آن را کنترل کنیم، نظریهها پدید
میآیند و ایدهها جهش میکنند خودشان پدیدار میشوند و اصلاً کسانی بنشینند در
اتاقها و شوراهایی فقط تصمیم بگیرند نادرست است؛ این نگاه کاملاً افراطی است و قطعاً
مورد قبول ما نیست. از سوی دیگر کسانی از ما گمان میکنند که میتوان يك دانش را
به صورت مهندسي كامل از نو ساخت یا نه در اختيار ما است، اين هم واقعاً اشتباه است.
آنچه از این مقدمات نتیجه میگیریم این است که دانش یک حیات ارگانیک دارد. پیکره
دانش اجزایی دارد که هرکدام از این اجزا
نقشها و کارکردهایی دارند، آن نقشها و کارکردها به هم پیوسته هستند، دانش
یک حیات ارگانیک و یک رشد جنینی دارد. امکان ندارد شماها یک انسان یا حیوانی را در
سن پنج سالگی و بیست سالگی متولد کنید، چون رشد طبیعی او اتفاق نیفتاده است و
زمینههای امکان پذیری این رشد فراهم نشده است، این علم به آن سرانجام مورد نظر نمیرسد، لذا همان طور که گفتم حتماً امکان کنترل پارهای
از شرایط تولید دانش وجود دارد.
فقدان نگاه سیستماتیک
آفت دیگری که در حوزه تحول دانش وجود
دارد این است که نگاه ما به دانش، نگاه جزئی است به تعبیر عربها تجزیه نگاه میکنیم،
پیکره دانش و آن برداشت سیستماتیک از مجموعه دانشها کمتر مورد توجه ما قرار میگیرد.
طبیعی هم هست هر کدام از ما در یک رشتهای تخصص داریم و آن را اصیل میدانیم و
بقیه رشتهها را بیتوجه یا حتی بیاعتنا هستیم.
امروز علم شناسی در دنیا به عنوان یک رشته کارش همین است که از به هم خوردن
پیوند دانشهای مختلف مراقبت میکند. به روشهای گوناگون و رابطه آنها و به دادهها
و برون دادهها و درون دادهها نگاه میکند که علم چگونه با دانشهای دیگر وصل میشود.
این سیستم پیکره دانش دنبال یک پول است که مدنیت را میسازد، یک تمدن را پایهگذاری
میکند و محصولش میشود که ما امروز در
تاریخ ما نگاه میکنیم، تمدن قرن سوم و چهارم تمدن دوره رنسانس و امثال اینها.
این مجموعه وضعیتی که ما امروز در حوزه دانش داریم همه ما را به یک الزام و
التزام رسانده است که باید دانش و مجموعه نظام معرفتی را بازبینی کنیم و ساختاری و
سازمانی برای دانش پدید بیاید.
سه عامل وجود دارد که حتماً نیازمند به پیدا کردن عامل آشفتگی و سپس آفتزایی
در حوزه تخصصگرایی ما و از آن سو الزام به این که ما باید حتماً به فضای جدید به
یک طبقه بندی جدید دانش برسیم.
به اختصار عرض میکنم؛ 1- وضعیت گذشته دانشی ما در یک عصری دارای اقتضائات و
ضرورتهایی بوده است و ما در یک فضای اجتماعی سیاسی (منظور هویت شیعی) این دانشها
را پدید آوردیم که با وضعیت کنونی ما
بسیار متفاوت است. این فقه برای حل مسئلههایی پدید آمده است، اما مسئلههای دیگری
نیز هستند که به کلی متفاوتند و سبک آنها تغییر کرده است. اگر کسانی فکر میکنند میتوانند
با آن منطق، با آن نگاه طبقهبندی شده و سیستماتیک به دانش فقه به سؤالهای امروز
فقه پاسخ بدهند این اشتباه است. فقه از یک جهت یک حیات ارگانیک دارد که از یک نقطه
شروع شده است و این حیات باید ادامه پیدا کند. فلسفه و کلام ما هم همین طور.
سوال اصلی این است که آیا این نگاه به مجموعه دانش و این تلقی از دانشهای
مختلف امکان دارد؟ در عصر امروز ما پاسخگو است یا خیر؟
یک مشکل اقتضائات زمانی و مکانی است که طبقه بندی دانش ما در گذشته است.
نفوذ نظام دانش غرب
مشکل دوم حضور و نفوذ نظام دانش غرب است. امروز آن چیزی که در نظام دانش دنیا
مطرح و طبقهبندی است با بنیادهای فکری ما همسو نیست.
این آمده است و این در داخل رشتههای غرب هم نیست بلکه در رشتههای خود ایران،
در مشهد، در دانشگاه و در همین حوزههای علمیه مشهد است.
همین امروز متخصصان ما با مؤلفههای دانش غرب سروکار دارند، باگزارهها سروکار
ندارند با پیکره آن دانش سروکار دارند، وقتی یک دانش میآید، یک بسته نظریه میآید،
کل منظومه دانش را به هم میریزد؛ چون دیگر امکان ندارد ما یک فکری داریم مکاسب
است الان اقتصاد غرب میآورند با تلفیق این دو میگویم آنجا مکتب اقتصادی است یک
تجویزهایی است تطبیق میکنم. اصلاً طبقه بندی دانش در الگوی غربی با طبقه بندی دانش
در علوم اسلامی متفاوت است.
ما تا به یک نقطهای نرسیم که بتوانیم برای تکتک این دانشها تعریف کنیم،
جامعه بگذاریم، نسبت اینها را با هم نشان دهیم،
نه تنها در تخصصگرایی به نتیجه نمیرسیم، بلکه گاهی اوقات آفت بر آفتهای
ما اضافه میکنند.
نتیجهای که ما امروز در فرهنگ اسلام شیعی، به ویژه در بستر نظام جمهوری اسلامی که با پایهریزی و یپگیری
یک مدنیت اسلامی کار را دنبال میکند، این است که تکلیفمان را قبل از آن با فقه به صورت مجزا تمام کنیم، قبل از اینکه
سراغ اقتصاد، جامعه شناسی و رابطهاش با دانش های مرسوم سنتی و حوزوی برویم.
سوال ما باید این باشد که
آیا نظام دانشی که امروز ما به دنبال
تخصصی کردن آن هستیم، اساس آن روشن است یا نه؟ ادعای بنده این است که آنچه ما به
عنوان نظام دانش در حوزههای علمیه از آن تلقی میکنیم، نظام طلبگی یکسانی نیست و
نداریم.
برای مثال ما امروز از علوم
انسانی سخن میگوییم، اقتصاد، جامعه شناسی؛ وقتی ما میگوییم اقتصاد اسلامی و
جامعه شناسی اسلامی، آیا منظور ما واقعاً یک دانش تجربی است؟
منظور یک دانش کاملا درون
دینی است، یعنی مبتنی بر نفوس و علوم دینی است. تلقی ما از دانش یک دانش عقلی است.
میدانیم که تمامی این دانشها هم جزء عقلی دارد، هم جزء درون دینی دارد، مهم این
است که آن چیزی که در حوزه دانش مدرن به عنوان علم به رسمیت میشناسیم، در نهایت
تجربه است.
یعنی در این دانشها تجربه
است، چون هزاران تئوری خوش و آب رنگ، تئوریهای مبتنی بر مبانی عقلی درست، مبتنی
بر آیات و روایات، اگر این تئوریها در میدان عمل تجربه نشده بود، یعنی کارآمدی
خودش را نشان نداده باشد، در فرهنگ علم امروز
به عنوان دانش به حساب نمیآیند.
اگر مقالهای برای آنها
بنویسید، اول به روششناسی شما نگاه میکند. اگر شما متناسب با روششناسی امروز
دنیا مقاله را ترسیم کرده باشید، بعد نگاه به محتوا میکنید، ما تکلیفمان به روش
شناسی علم روشن است. به نظر ما امروز حتی در بین کسانی که به دنبال تحول در حوزه علوم انسانی هستند،
تکلیف یک سری پرسشهای اساسی ما روشن نیست و دلیل اصلی هم فقدان این نظام دانش است.
اگر قرار باشد طبقه بندی
دانش درست باشد، چه اتفاقاتی باید بیفتد. وقتی از سیستم صحبت میکنیم، روشن است که
هر سیستمی اجزایی دارد که همه ما با آن سروکار داریم، اما نقطه مهم این دستگاه
سیستماتیک، نقطههای ارتباط موضوعی است، موضوع ارتباط کارکردی با یکدیگر است
یک دانش نظامی دارد یا وحدت
علوم به موضوع است که کارکردش است. وحدت علوم امروز وحدت هر دو است. موضوع در
راستای کارکرد یا کارکردهایی است که در یک موضوع خاص مربوط میشود. امروز ظاهراً
نظر مقبول در عرف علمی این است. مرز بندیهای دانش این گونه تعریف میشود.
ما بین دانشهای مختلفی که
ایجاد میکنیم از نظر پایههای موضوعی و نقشهایی که این دانشها را با یکدیگر
دارند، تکلیف این دانشها روشن نیست. نکته دوم این است که حوزه مناسبات روشی دانشها
در طبقه بندی دانش روشن باشد. دانشها درست است که ارتباط دارند، ولی هر کدام در
لایه دانش اقتضائاتی دارند که آن اقتضائات باید رعایت شود. روش شناسیها تابع کارکردها است. نکته سوم در طبقهبندی دانش
جامعیت دانش است. دانش نقطه فراق نظام دانش نمیشناسد، اگر نقطه فراق باشد یا نشان
میدهد بعضی از دانشها درست کار نمیکنند کارکرد مناسب ندارند یا نشان
میدهد طبقه بندی دانش درست طراحی نشده است.
جایگاه علوم در طبقهبندی
دانش
ببینید فلسفه ما به
عنوان حکمت که از یونان وارد جهان
اسلام، شاخه حکمت نظری و عملی شد. این یک تقسیم بندی بود. از دیدگاه ارسطو حکمت یعنی همه دانش.
خوب در سنت اسلامی قرار گرفت.
ما هم در سنت اسلامیمان فقه و کلام داشتیم. یک چیزی داشتیم به نام آداب، یک چیزی
داشتیم به نام فقه سیاسی. در آنجا در نظام تقسیم بندی دانش ارسطویی برای ما
جایگاهی داشته است. در حکمت عملی ما تدبیر منزل داشتیم، اخلاق داشتیم. ورود این
مدل طبقه بندی دانش یعنی یک دانش بومی ساخت مسلمانها. یک نظام دانشی که از بیرون
آمد تا زمانی که ارتباط جدی نبود هر دو زیست کاملاً مستقل داشتند، کلام، فقه، آداب
و سنت خودش را داشت. فیلسوفان هم طبقه
بندی خودشان را داشتند، ما حداقل در حوزه فرهنگ شیعی از مدرسه حله توسط دو شخصیت
بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی و ابنمیثم بحرانی و برخی دیگر این دو نظام دانش با هم
در هم تنیده شد.
امروز با چند مشکل مواجه
هستیم که تحول دانش به همین دلیل به هم میخورد: 1- آیا متدلوژی فلسفه و کلام میتواند
به همه پرسشهای ما درباره این حوزه پاسخ بدهد یا نه؟
همه متکلمان و فیلسوفان ادعا میکنند که به همه پرسشها پاسخ میدهیم. واقعیت این است که نه
فلسفه میتواند به همه آنها پاسخ بدهد و نه کلام و این هم در جای خودش بحث دارد. در
طبقه بندی دانش باید جمع بندیها را عرض کنم.
در طبقه بندی دانش ما
معتقدیم که فلسفه باید جایگاه خودش را
داشته باشد، کلام هم همینطور. برای حل نزاع تاریخی در فلسفه و کلام، راهحل این
است که طبقه بندی دانش را اصلاح کنیم. به هر دانش جایگاه خودش را بدهیم یا روش
شناسی خودش در آن جایگاه قرار بدهیم، اگر فلسفه در جایگاه خودش باشد.
جایگاه فلسفه چیست؟ فلسفه
قرار است مبادی و مبانی نظری دانشهای مختلف را تبیین و تأمین کند. کار اصلی دانش
فلسفه این است که ما یک نظام مفاهیم و یک نظام معنا لازم داریم. ما یک سری قوانین
کلی عام میخواهیم که بر علوم مختلف از جمله
علم کلام حاکم باشد. ما یک دانش میخواهیم که بنیادهای مفهومی، معنایی و
قالبهای کلی تفکر و دانش را ارائه میدهند. این کار فلسفه است که با منطق برهان و
با روش قیاسی تأمین کننده لایههای معرفتی است.
ما یک دانشی میخواهیم که در
اجزای دین ورود کند. خداشناسی، وحی شناسی، امام شناسی، معاد و
سرنوشت انسان. این حتماً نیازمند به دانش دیگری است که ما در سنت علمی خودمان به
نام دانش کلام از آن یاد میکنیم. به دلیل خلط این دو حوزه، چه اتفاقاتی برای این دو دانش افتاده است. فیلسوفان
وظایف متکلمان را بر عهده گرفتند، چون منطق برهان نمیتواند این همه وظیفه را بر
عهده بگیرد، الان هم کلام ضعیف شده است.
امروز در مقابل هجمههای
معرفتی و خلق میدانی دست ما خالی است، از آن سو متکلمان ما، گاهی حتی فقیهان ما در
علم اصول به دنبال مبناسازی عقلانی رفتند.
گاهی این قواعد عقلی را لابهلای علم کلام و اصول اینها پیدا کنیم. این نشان
دهنده یک آشفتگی است. اگر قرار است تخصصگرایی بشود در همین آغاز جلوی نقطه ماجرا
را باید گرفت. متکلمان نیازمند نیازهای نظری عقلانی هستند و فلسفه باید عهدهدار
کار بشود و در کار خودش باشد و در این عهدهداری کار خودش کارستان بکند.
این نشان میدهد این قواعد
مغفول مانده است. فیلسوف برای اینکه سر مقاصد خودش بایستد، اینها را بسراید.
فلاسفه به کار متکلمان پرداخته است و متکلمان به کار فقیهان پرداختهاند و... .
این آشفتگی تخصصگرایی نمیآورد.
در گذشته اصلا نحوه تقسیم
بندی دروس مانند امروز نبوده است. در گذشته متخصص علم اصول با متخصص کلام یکی بوده
است. به آنها میگفتند علم الاصولین یا
عالم الاصولین. لذا طبقه بندی دانش در سنت حوزههای علمیه این بود که گروهی فقیه
بودند و گروهی عالم الاصولین. یعنی علم اصول و علم کلام یک دانش بوده است، متخصصش
یکی بوده است. امروز علم اصول ما به کلی از کلام جدا شده است و بعد مداخلات بیجا
هم میکنیم و از این طرف علم اصول نمیتواند
نظام اجتهاد ما را سیراب کند.
فقیه ما میخواهد از حوزه
سنتی کار خودش مسئلههای جدید را حل کند. باید ابواب اصول تغییر کند تا ابواب فقهمان
تغییر کند. مسئلهها و دامنههای مسئله شناسیمان تغییر کند، باید کلام تغییر کند
تا بتوانیم علوم اصول را سیراب کنیم. علوم اصول و روش اجتهاد ما سیراب نمیشود،
مگر اینکه که کلام داشته باشد.
علم کلام ما چگونه متحول میشود؟
زمانی که نوع به نوع مبانی عقلی، مبانی تازه تحصیلیهای متناسب ارائه شود، این کار
فلسفه است. فلسفه و عقلانیت یک امر زنده است و ما امروز نمیتوانیم در مقابل فلسفههای
رقیبمان فلسفه عرضه کنیم، نه به دلیل بیبنیادی نظام عقلانی. نظام عقلانی آسیب
شناسی و آقت زدایی نشده است. اگر فلسفه ما کار فیلسوفان ما باشد، کار دقیق عقلانی
باشد و فلسفه ما رشد بکند، ریزش آن در کلام ما است. کلام ما بارور میشود و ما با
قدرت و توان بیشتری نظریه پردازی کلامی کنیم. کارهای تطبیقی کنیم، اگر کلام ما رشد
کند، سرریز آن در روش فقه و اجتهاد ماست و اگر روش اجتهاد ما رشد کند، دانش فقه ما
دچار تحول میشود. فقیه ما به جای اینکه سرگرم بشود و برود مسئلههای علم اصول را
حل کند، به کار خودش بپردازد.
ثبت دیدگاه
تلفن : | کد پستی: | رایانامه: |
051-32008497 | 9154656386 | shora@mailkh.com |
051-32008118 |